شعرخوانی سید حمیدرضا برقعی |
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد / خط به خط باور تقویم مسلمان می شد
شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب / صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها / باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر / بی زره آمده در معرکه یک بار دگر
تا خود صبح خطر دور و برش میرقصید / تیغ عریان شده بالای سرش میرقصید
مرد آن است که تا لحظه آخر مانده / در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده
گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی / و محمد خود او بود و نفهمید کسی
در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها / باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها
دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند / جان پیغمبر خود را سپر خود کردند
بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد / آیه ترس برای چه کسی نازل شد
بگذارید بگویم خطر عشق مکن / جگر شیر نداری سفر عشق مکن
عنکبوت آیهای از معجزه بر سر در دوخت / تاری از رشته ایمان تو محکمتر دوخت
از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟! / از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟!
یازده قرن به دل سوختهام میدانی / مُهر وحدت به لبم دوختهام میدانی
باز هم یک نفر از درد به من میگوید / من زبان بستهام و خواجه سخن میگوید
من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم / مُهر بر لبزده خون میخورم و خاموشم
طاقتآوردن این درد نهان آسان نیست / شِقْشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست