کد خبر: ۱۰۶۱۳۶
زمان انتشار: ۱۰:۳۸     ۲۱ دی ۱۳۹۱
گردهمایی عظیم فدائیان اسلام و سخنرانی شدیداللحن واحدی، مانند بمب در تهران صدا کرد و حالا دیگر همه منتظر دگرگونی های اساسی بودند. برخی احتمال می دادند که رزم آرا استعفا بدهد، اما هیچ کس نمی دانست که روزگار، آبستن چه حوادث عظیمی بود.
به گزارش 598 به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، سید عبدالحسین واحدی نفر دوم فدائیان اسلام پس از نواب بود که آشنایی آنها با هم، به ماجراهای پس از ترور ناکام کسروی توسط نواب و در نجف می‌رسید.
او در سال 1308 در شهر کرمانشاه و شهرستان سنقر متولد شد. علوم مقدماتی را نزد پدرش آموخت و سپس برای تکمیل تحصیلات، ابتدا به قم و سپس به نجف عزیمت کرد.
 
 
شهید سید عبدالحسین واحدی

وقتی نواب تصمیم گرفت به ایران برگردد، شهید واحدی نیز همراه او شد و ادامه درس خود را در قم پیگیری کرد.
او از جو منجمد و بی روح حوزه علمیه قم به شدت عذاب می کشید و نمی توانست سکوت و بی تفاوتی علما و طلاب را در برابر جریانات سیاسی روز کشور و جهان تحمل کند چون معتقد بود حوزه های علمیه، وارثان حقیقی پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) و موظف به قیام علیه ظلم و تفرعن هستند. برای همین بود که با شجاعتی حیرت انگیز به ایراد سخنرانی در میان طلاب می پرداخت و با صراحتی شگفت، جنایات رژیم را افشا می کرد و وظایف مردم را یادآور می شد و آنان را از تحمل ذلت و همراهی با ستم و ظلم رژیم برحذر می داشت.
واحدی در جستجوی راهی عملی برای مبارزه علنی با رژیم سفاک پهلوی بود که این موقیعت را شاه برای او فراهم کرد.
محمدرضا پهلوی که از سفر امریکا برگشت، تصمیم گرفت جنازه پدرش رضا شاه را که مظهر ضدیت با اسلام و دین بود، به قم ببرد و پس از طواف در حرم مطهر حضرت معصومه(س)، علما و مراجع را وادار کند تا بر جنازه او نماز بخوانند و با این عمل، در پی کسب وجاهت برای پدر سفاک و لامذهب خود بود.

شهید واحدی فرصت را مغتنم شمرد و مبارزه علنی علیه رژیم را آغاز کرد. او به برخی طلاب و علما هشدار داد که در این مراسم شرکت نکنند و آنقدر تلاش کرد که روحانیون در این مراسم شرکت نکردند و کسی هم بر جنازه رضا شاه نماز نخواند.

***
با اعدام انقلابی عبدالحسین هژیر وزیر وقت دربار توسط شهید سید حسین امامی در 13 آبان 1328، مبارزات آیت الله کاشانی و جبهه ملی علیه شرکت نفت انگلیس به اوج خود رسید و شهید واحدی احساس کرد که حضور او در تهران، ثمربخش تر خواهد بود، از این رو از قم به تهران آمد و در کنار شهید نواب صفوی و سایر فدائیان اسلام، به مبارزه پرداخت.
اعتماد و اعتقاد نواب به واحدی چنان بود که در کارها و تصمیمات بزرگ، همیشه با او مشورت می کرد و حتی هنگام مصاحبه با خبرنگارهای خارجی و داخلی، از استعداد و اندیشه های واحدی بهره می برد و گاهی به دیگران می گفت که پاسخ سئوالاتشان را از او بگیرند.
شهید عبدالحسین واحدی مردی خوش چهره و خوش سخن و نترس بود و در اغلب گردهمایی های فدائیان اسلام، این او بود که سخنرانی می کرد و هنگامی هم که نواب در زندان بود، تظاهرات به راه می انداخت و مردم را تهییج می کرد تا آزادی او را بخواهند.
او در واقع مدیر برنامه های فدائیان اسلام محسوب می شد و گروه های مختلفی، از جمله گروه تحقیق و بررسی اخبار را راه اندازی کرده و گروهی به نام مأمورین انتظامات را تشکیل داده بود. این گروه لباس های یکرنگ و بازوبند سبزرنگی داشتند که روی آن شعار لا اله الا الله نوشته شده بود و کلاه های پوستی بر سر می گذاشتند.
روز یازدهم اسفند ماه 1329، فدائیان اسلام گردهمایی سرنوشت ساز خود را اعلام و از مردم، ارتش، ژاندارمری و شهربانی برای شرکت در این گردهمایی دعوت کردند.
شهید عبدالحسین واحدی، در جلوی مسجد شاه، بیش از دو ساعت سخنرانی کرد و جنایت ها و خیانت های خاندان پهلوی را در ظرف سی سال حکومتشان برشمرد و دولت های انگلستان، شوروی و آمریکا را به خاطر مداخله در امور داخلی ایران محکوم کرد.
او فریاد می زد که نفت ایران متعلق به ملت ایران است و هیچ بیگانه ای حق تصرف در آن را ندارد. و اعلام کرد که نمایندگان مجلس شورای ملی، مسند نمایندگی را غصب کرده اند و نماینده حقیقی مردم ایران نیستند، دولت رزم آرا غاصب و فرمایشی است و آگاهی به احکام اسلام ندارد و قادر نیست قوانین الهی را به اجرا درآورد و نیازهای حقیقی مردم را برآورده سازد.
اما اوج سخنرانی واحدی در بخش پایانی بود که با شهامت تمام اعلام کرد که اگر رزم آرا تا سه روز دیگر استعفا ندهد، فدائیان اسلام، او را از صحنه روزگار محو خواهند کرد.
 
 
شهید سید عبدالحسین واحدی در کنار شهید خلیل طهماسبی (نفر وسط)

این گردهمایی عظیم و سخنرانی شدیداللحن واحدی، مانند بمب در تهران صدا کرد و حالا دیگر همه منتظر دگرگونی های اساسی بودند. برخی احتمال می دادند که رزم آرا استعفا بدهد، اما هیچ کس نمی دانست که روزگار، آبستن چه حوادث عظیمی بود. حوادثی که تاریخ معاصر ایران را به کلی دگرگون کرد و فصل جدیدی را در روند مبارزاتی آن گشود.

***
در سال 1334 و در زمان نخست وزیری حسین علاء، پیمانی منطقه ای در خاورمیانه، به نام پیمان بغداد منعقد شد که بعدها پیمان نظامی – اقتصادی «سنتو» نام گرفت.
فدائیان اسلام و شخص شهید نواب به این نتیجه رسیدند که با امضای این پیمان، منافع امت اسلام و کشورهای اسلامی به مخاطره می افتد، از همین رو تصمیم گرفتند حسین علاء را که قرار بود از سوی ایران در این اجلاس شرکت کند، ترور کنند.
در آبان همان سال، مصطفی کاشانی، فرزند آیت الله کاشانی که نماینده مجلس بود، درگذشت و دولت طی اعلامیه ای رسمی، در مسجد شاه، مجلس ختمی را برگزار کرد که حسن علاء هم قرار بود در این مجلس شرکت کند.
شهید نواب به مظفر علی ذوالقدر مأموریت داد او را به قتل برساند. ذوالقدر در مسجد شاه، او را هدف گلوله قرار داد، اما نخست وزیر، از این واقعه جان به در بُرد و ذوالقدر نیز دستگیر شد.
 
 
از راست: شهید سید عبدالحسین واحدی، شهید سید مجتبی نواب صفوی و شهید سید حسین امامی

در پی این واقعه، عبدالحسین واحدی به منظور تکمیل مأموریت ذوالقدر به اهواز رفت، اما در آنجا شناسایی، دستگیر و به تهران اعزام شد.
محمدمهدی عبدخدایی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام در این باره می‌گوید: «متعاقب آن روزي که ما از مرحوم سيد عبدالحسين واحدي جدا شديم، او مي‏رود قم. در قم مراجعه مي‏کند به حبيب‏الله ترکمني که از فدائيان اسلام بوده، پولي از او به عنوان قرض يا هديه مي‏گيرد. با اسدالله خطيبي نامي سوار مي‏شوند مي‏روند اهواز. چون در اهواز جايي نداشتند، مي‏روند مسافرخانه  و شب در آنجا مي‏مانند. شبانه، مسافرخانه‏چي به شهرباني اطلاع مي‏دهد. صبح مأمورين شهرباني مي‏ريزند سيد عبدالحسين واحدي و اسدالله خطيبي را دستگير مي‏کنند. مرحوم سيد عبدالحسين واحدي به بهانه قضاي حاجت مي‏رود دستشويي و اسلحه‏اش را مي‏اندازد توي دستشويي. اين اسلحه همان کلتي است که من از خانه مادر نواب صفوي آورده بودم.
اينها دستگير شدند و به تهران فرستادندشان. سليماني به من گفت: سيد عبدالحسين واحدي سالم وارد تهران شده و او را پيش بختيار فرستادند. در حالي که آن شب توي روزنامه خوانده بود که سيد عبدالحسين واحدي، که در جاده کرج در حال فرار بود، با شليک مأمورين کشته مي‏شود.»
ماجرای از این قرار بده که در تهران، شهید واحدی را به دفتر بختیار رییس شهربانی کشور می برند.
در این دیدار و در خلال بحث، بختیار دشنام رکیکی به واحدی می دهد که در مقابل این توهین، واحدی به او می‌گوید «مادر من حضرت زهراست» و صندلی را به سمت بختیار پرتاب می‌کند. بختیار نیز با کلت کمری که متعلق به سپهبد آزموده بود واحدی را به شهادت می رساند اما رژیم این گونه وانمود کرد که او در هنگام انتقال از اهواز به تهران، قصد فرار داشته و به ایست مأموران توجه نکرده و به ضرب گلوله از پای درآمده است.
 
تیمور بختیار
 
شهید عبدالحسین واحدی آنقدر شجاع بود که می‌گفت: «ما مسلسل ها را می جویم و تفاله آن را بیرون می ریزیم. ما غلام حلقه به گوش کسانی هستیم که احکام اسلام را اجرا می کنند.»
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها