کد خبر: ۶۷۶۳۵
زمان انتشار: ۱۶:۱۰     ۲۶ تير ۱۳۹۱
آمریکا در جریان مک فارلین نشان داد که بر خلاف تصور برخی، در سیاست خارجی منافع ملی مستقلی ندارد بلکه منافع خود را با سرنوشت اسرائیل گره زده است. امام آنگاه که در جریان مک‌ فارلین دید عناصر مشکوک به همکاری با اسرائیل قصد سوء استفاده دارند فرمان داد جریان مک فارلین افشا شود. حال آنکه تا قبل از دخالت هوچی‌گرایانه‌ وابستگان اسرائیل به رغم مخالفات با حضور مک فارلین در تهران، افشای آن را لازم ندیده بود.

به گفته‌ وی آنچه که نظام بین‌الملل را به ارائه‌ قطعنامه‌ 598 که با اصلاحاتی می‌توانست خواسته‌های ایران را برآورده کند، وادار کرد، عملیات کربلای 5 بود که به مدت کوتاهی پس از کربلای 4 صورت گرفت و بدین وسیله نظام بین‌الملل را به هراس از قدرت نظامی ایران انداخت.

محسن رشید، عضو هیات مدیره موسسه مطالعات سیاسی و فرهنگی اندیشه ناب است که در گفتگویی مفصل، به بیان ناگفته‌ها و بسترهایی که سرانجام جنگ را به قطعنامه‌ 598 کشاند پرداخت.

رشید در پاسخ به این سوال که آیا ما در قبل از جنگ با هدف جلوگیری از وقوع آن و در طول جنگ چه در زمان اشغال و چه در زمان تعقیب متجاوز، می‌توانستیم با طرف مقابل گفتگو کنیم و آیا اساساً چنین فرصتی وجود داشت که ما نتوانستیم از آن بهره ببریم؟

شرایط گفتگو با سه شاخص بیرونی در جنگ یعنی سه کشور عراق، شوروی و آمریکا را در سه دوره زمانی (قبل از جنگ، جنگ تا رسیدن به مرزها و تعقیب متجاوز) را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که در هیچ زمانی ایران شرایط گفتگو با این سه شاخص را نیافت.

رشید می‌گوید: ایران در این سه دوره‌ زمانی با طرف عراقی علاوه بر عواملی چون ادعاهای تاریخی رژیمهای گذشته‌ آن کشور، به دلیل شخصیت صدام هیچ‌گاه نمی‌توانست با عراق به گفتگو بنشیند. حتی یک بار هم که وزیر خارجه دولت بازرگان (ابراهیم یزدی) با صدام گفتگو کرد به نتیجه‌ای نرسید. صدام پس از بیانیه 1975 الجزایر در جلسات حزبی مشخصا اعلام کرده بود که پس از چهار سال بازیابی توان نظامی به ایران حمله خواهد کرد.
به عبارت دیگر، قبل از بروز انقلاب اسلامی در سال 1979، صدام ارتش خود را در آن سال برای آغاز جنگ دیگری علیه ایران آماده کرده بود.
وی همچنین خاطرنشان کرد: قبل از جنگ به دلیل مخالفت افکار عمومی دو کشور و نیز از دست رفتن فرصت‌های آمریکا در خاورمیانه پس از انقلاب اسلامی و گرایش چپ‌گرایانه نسل دوم انقلاب، گفتگو با آمریکا منتفی بود.
این شرایط در مرحله دوم جنگ یعنی تا رسیدن به مرز، تشدید شد. در مرحله‌ سوم هم ما آرام آرام به گفتگوی غیر مستقیم با جهان غرب و آمریکا پرداختیم. این گفتگو ابتدا با ترکیه شروع شد و بعد با ژاپن و آلمان تداوم یافت.
جاذبه‌ این گفتگوها تا آنجا بود که مک فارلین را به تهران کشاند.
به دلیل حافظه‌ تاریخی سیاهی که ایرانیان به ویژه نسل اول انقلاب از عملکرد تزارها و کمونیست‌ها داشتند، همچنین امتیازخواهی شوروی درباره‌ افغانستان از ایران، مذاکره با این کشور میسر نبود. از سویی، شوروی احساس نزدیکی بیشتری به عراق می‌کرد. شوروی با وقوع جنگ بین ایران و عراق مخالف بود ولی در دوره‌ جنگ هم به دلیل قرابت با عراق و هم امتیازخواهی‌ در صحنه‌ افغانستان امکان گفتگو بین دو کشور وجود نداشت. در مرحله‌ سوم جنگ ما به صورت محدود با شوروی وارد گفتگو شدیم ولی این گفتگوها هیچ‌گاه به صورت جدی انجام نگرفت البته اخباری که گاهی آمریکا علیه شوروی ارسال می‌کرد ـ هرچند در این روابط تأثیر نگذاشت ـ اما درخور تأمل بود ولی مسئله عمده‌ای که ما را از گفتگو با شوروی بازمی‌داشت عدم توان این کشور در حل مناقشه بود.
با عراق هم با وجود قرابت‌های قومی، مذهبی و ملیتی و تاریخی دو کشور، حضور شخص صدام بزرگترین عامل عدم گفتگو بود.
در عین حال باید ذکر شود که ایران هیچ‌گاه نتوانست به صورت کامل با یکی از دو ابرقدرت رابطه کامل برقرار کند، چون در این صورت وارد قطب‌بندی‌های بین‌المللی می‌شدیم که در نتیجه با اساس انقلاب بازی کرده بودیم. انقلاب ما در پی بر هم ریختن فضای دو قطبی و نظام بین‌الملل بود، هر چند بجای آن سیستم جدیدی تجویز نمی‌کرد.
از سویی نزدیک شدن ایران به هر کدام از قطب‌ها به مفهوم نزدیک شدن قطب مقابل به عراق بود که این در نهایت به ضرر ایران تمام می‌شد.
یکی از مشکلات ایران در گفتگو برای پایان دادن به جنگ، این بود که ایران طرف مشخصی نداشت که بتواند با گفتگو مخاصمه را پایان دهد.
وی گفت: ما بعد از رسیدن به مرزها به این نتیجه رسیدیم که برای به پشت میز کشاندن طرف مقابل خود نیاز به داشتن سرزمینی از عراق هستیم که اهرم قدرت ما برای چانه‌زنی باشد. به همین دلیل از سه گزینه بغداد، بصره و کرکوک، بصره را به عنوان هدف انتخاب کردیم و با عملیات والفجر هشت در پی بستن راه دریایی این شهر برآمدیم.
در این عملیات فاو را تصرف کردیم و در مرحله‌ بعد قرار بود کل شبه جزیره‌ فاو را طی عملیات کربلای 4 تصرف کنیم که آمریکای زخم خورده از جریان مک فارلین اطلاعات این عملیات را در اختیار عراق گذاشت و در نتیجه ما به هدف خود نرسیدیم. و اگرچه از اروند خروشان عبور کرده و به ساحل جنوبی آن دست یافتیم ولی ادامه‌ عملیات را مصلحت ندانسته و عقب نشستیم.
آمریکا در جریان مک فارلین نشان داد که بر خلاف تصور برخی، در سیاست خارجی منافع ملی مستقلی ندارد بلکه منافع خود را با سرنوشت اسرائیل گره زده است. امام آنگاه که در جریان مک‌ فارلین دید عناصر مشکوک به همکاری با اسرائیل قصد سوء استفاده دارند فرمان داد جریان مک فارلین افشا شود. حال آنکه تا قبل از دخالت هوچی‌گرایانه‌ وابستگان اسرائیل به رغم مخالفات با حضور مک فارلین در تهران، افشای آن را لازم ندیده بود.
به گفته‌ وی آنچه که نظام بین‌الملل را به ارائه‌ قطعنامه‌ 598 که با اصلاحاتی می‌توانست خواسته‌های ایران را برآورده کند، وادار کرد، عملیات کربلای 5 بود که به مدت کوتاهی پس از کربلای 4 صورت گرفت و بدین وسیله نظام بین‌الملل را به هراس از قدرت نظامی ایران انداخت.
دیپلماسی ایران در ابتدا گرایش بیشتری به گفتگو با ملت‌ها داشت ولی این امر هیچ‌گاه عملی نبود. راهکار دیگر ایران، رفتن به سراغ سازمان‌های بین‌المللی بود که سازمان جنبش غیر متعهدها و سازمان کنفرانس اسلامی از آن جمله بودند. اما گفتگو با سازمان‌های بین‌المللی نیز نتیجه‌ای نداشت، جنبش غیر متعهدها در این زمینه هیچ کمکی به ایران نکرد و سازمان کنفرانس اسلامی نیز تا پیش از رسیدن ایران به نقطه‌ صفر مرزی پیشنهاد پرداخت غرامت جنگی در قبال پذیرش آتش‌بس از سوی ایران را مطرح می‌کرد که با رسیدن ایران به مرز، دیگر چنین پیشنهادی مطرح نشد و معلوم شد که پیشنهاد آنها فقط دامی برای ایران بوده است.
رشید ادامه داد: پس از فتح خرمشهر چاره‌ای نبود مگر با پیش‌روی در خاک عراق دشمن سرکش را از موضع غرور بر سر میز مذاکره بکشانیم. در همین راستا چندین عملیات بزرگ صورت گرفت که کربلای 5 آخرین آن بود.
وی اضافه کرد: پس از موفقیت ما در کربلای 5 و پیش‌روی ما در حومه‌ بصره، گویا به واکنش آمریکا در افشای مک فارلین که به لو رفتن عملیات کربلای 4 منجر شد پاسخ جدید و بسیار شکننده‌ای داده شده و آن شکستن دژهای شرق بصره بود.
البته قرار بود کربلای 4، والفجر 10 نامیده شود و همچنان که مسئولان کشور از آغاز سال 1365 وعده‌ سال سرنوشت را سرداده بودند و مردم نیز بدان پایبند بودند و مسلماً در صورت موفقیت کربلای 4 تمام شبه جزیره فاو آزاد می‌شد شبه جزیره‌ای که شکل یک مثلث داشت. یک ضلع آن اروندرود، یک ضلع آن خورعبدالله و ضلع دیگر آن حومه‌ بصره را (منطقه‌ ابوالخصیب) تشکیل می‌داد و مسئولان سیاسی کشور در نظر داشتند با در دست داشتن این زمین، غرور تخریب‌کننده صدام حسین را در هم بشکنند و برای پایان جنگ اعلام آمادگی کنند. اما با لو رفتن کربلای 4، چنین نشد و سال سرنوشت به گونه دیگری رقم خورد.
رشید می‌گوید: کربلای 4 لو رفت، ریگان شکست خورده در حادثه مک فارلین دل خوش می‌داشت و صدام حسین جشن بزرگ حصادالاکبر (دروی بزرگ) برپا کرد، اما در حالی که همه طرفهای مقابل مست پیروزی بودند، ایران قفل شرق بصره را گشود و از لابه‌لای سیم‌های خاردار، مین و کانال خود را به جایی رساند که هتل شرایتون بصره که به مقر موقت صدام حسین تبدیل شده بود نیز از تیررس رزمندگان ناامن گردید.
این عملیات که از چشم ماهواره‌ها و جاسوس آمریکایی و روسی پنهان مانده بود یک اثر وضعی در صحنه دیپلماتیک به وجود آورد و برای اولین بار دو قطب شرق و غرب، شوروی و آمریکا و رژیم وقت عراق به همراه هم‌پیمانان عرب او به این نتیجه رسیدند که قطعنامه‌ای را تصویب کنند که زمینه تغییر مخاصمات از صحنه نظامی به صحنه سیاسی باشد.
وی توضیح داد: سیستم نظامی ما اساساً با سیستم‌های مشهور نظامی تفاوت دارد. این نکته مهمی است. سیستم ارتش‌های دنیا فردمحوری است. اما در قوای مسلح جمهوری اسلامی شخص امام محور نبود، درک از امام محور بود. مفهوم محور بود. اگر یک نیروی عراقی چه ژنرال، چه سرباز عقب‌نشنی می‌کرد، اعدامش می‌کردند. اما در ایران هرکس درکی از امام و انقلاب داشت به جبهه می‌رفت نمی‌خواست هم نمی‌رفت. اگر کسی عقب می‌نشست کسی او را بازخواست نمی‌کرد. درک این مسئله بسیار مهم است. یعنی تمام پتانسیل موجود در جبهه از سوی ایران بر اساس ذهنیت‌ها و باورهای عقیدتی بود. این باورهای عقیدتی بر این اساس شکل گرفته بود که صدام یزید کافر قابل سازش نیست.
رشید معتقد است: پذیرش قطعنامه بدون تشریح مبانی اعتقادی آن برای افکار عمومی میسر نبود و اگر افکار عمومی را از دست می‌دادیم حتی دو نفر هم در خط پدافندی باقی نمی‌ماندند و هرآنچه را گرفته بودیم عراق در عرض 2 روز پس می‌گرفت. در این جنگ یک سوی آن صرفاً عقیده بود و سوی دیگر آن سیستم نظامی با مدل‌های شناخته شده بود، این پیچیدگی جنگ ما بود. در صورت اعلام پذیرش قطعنامه کسی که آمده بود خون بدهد که به بهشت برود می‌گفت اینجا دیگر جای سیاسیون است جای من نیست. بروم درسم را بخوانم. کشاورزی‌ام را بکنم. معلمی‌ام را بکنم. لذا تنها در صورتی می‌توانستیم قطعنامه را بپذیریم که اولاً افکار عمومی آن را بپذیرد، ثانیا میزان ریسک آن از یک حداقلی تجاوز نکند.
رشید در ادامه گفتگویش افزود: آتش‌بس اولین بعد قطعنامه بود. صد در صد به محض پذیرش آتش‌بس، عراق به ایران حمله می‌کرد. همان‌طور که بعد از پذیرش قطعنامه، عراق از جنوب و غرب به ایران حمله کرد. با پذیرش قطعنامه توسط ایران، آمریکا احساس کرد به اهداف خود در منطقه رسیده است و از سوی دیگر با توجه به اینکه لجستیک جنگ توسط شوروی و فرانسه تامین می‌شد، شوروی منافع خود را در منطقه از دست رفته می‌دید؛ لذا به شکل جدی‌تر پا به عرصه مخاصمه گذاشت. به صورتی که حمله پایانی جنگ را عراق و آمریکا انجام ندادند بلکه شوروی و عراق انجام دادند.
وی ادامه داد: آمریکایی‌ها که در کربلای 4 به ما برگ زده بودند، بنا به گزارش شفاهی برخی در کربلای 5 پیغام دادند که شما از این به بعد با شوروی می‌جنگید. شوروی‌ها نقش مستشاری را در ارتش عراق در دست گرفته‌اند، حال آنکه مستشاران اطلاعاتی آمریکایی در مرکزیت فرماندهی ارتش عراق کرسی داشتند. این بازی دائم انجام می‌شد. ما اصلاً امکان ریسک نداشتیم. در این ریسک بیش از 80 درصد ما بازنده بودیم و در صورت پذیرش قطعنامه در آن شرایط امکان موفقت وجود نداشت.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها