کد خبر: ۱۷۷۶۴
زمان انتشار: ۱۳:۳۱     ۲۶ مرداد ۱۳۹۰
بررسی انتقادی رابطه دختر و پسر در سریال سقوط یک فرشته؛
محمدحسین کرمانشاهی
رویکرد اخیر صدا و سیما به تولیدات تربیتی، رویکردی ستودنی است. اگرچه در این بین اشکالات و نقاط ضعف فراوانی قابل مشاهده است، اما به هر حال املای نانوشته غلط ندارد؛ گام اول همین است که صدا و سیما دغدغه ی تربیت پیدا کند و پس از آن این منتقدین اند که می بایست با انتقاداتشان این نهال نوپا را به مسیر مستقیم هدایت کنند. سریال «سقوط یک فرشته» از جهاتی نسبت به محصولات اخیر صدا و سیما دارای برجستگی هایی است. از قبیل این درک که، به جای تجسُّد به شیطان، که از بزرگترین اشتباهات فیلم های سالهای گذشته است، سعی شده به نقش پنهان آن در رابطه ی بین افراد پرداخته شود. البته در این نوع پرداختن، هنوز ضعف هایی وجود دارد که به آنها خواهیم پرداخت. یا اینکه بر خلاف روال سریال های سالهای اخیر در موضوع روابط دختر و پسر و ازدواج که در آنها عموماً والدین مقصر و فرزندان قربانی اند (مانند سریال نرگس، ستایش، جراحت و...) سعی شده بر خامی و بی تجربه گی فرزندان و لزوم توجه آنها به والدین شان در این امر سرنوشت ساز تأکید شود. اما به نظر می رسد هنوز اشکالات عمده ای در این نحو پرداختن به مسأله وجود دارد که هم اکنون به آنها خواهیم پرداخت.

1.    به نظر می رسد پیام اصلی ای که سریال قصد القای آن به مخاطب را دارد این است که «دختران! با پسر غریبه نگردید، حتی اگر قصد ازدواج با او را دارید؛ زیرا ممکن است او یک شیاد باشد» حال سوالی که می بایست با دقت به آن اندیشید، این است که «آیا پیام فوق، صحیح است؟» منظور از این سوال این نیست که آیا صحیح است که دختران نباید با پسر غریبه بگردند یا نه، بلکه منظور این است که آیا دلیل اینکه نباید بگردند، این است که ممکن است او یک شیاد باشد؟ حال اگر واقعاً پسری شیاد نبود، اشکالی ندارد با او بگردیم؟ در اینجا نکته ی ظریفی وجود دارد و آن اینکه «جوان، علاقه ی به خطر کردن دارد»؛ اصولاً نهی جوان از کاری به دلیل خطر داشتن آن، نه تنها روشی بی فایده است، بلکه در بسیاری موارد نتیجه ی عکس دارد؛ یعنی جوان اتفاقاً علاقه مند می شود وارد ریسک شود و از امتحان کردن خودش لذت ببرد. ببیند که می تواند موفق شود و مثلاً در مورد فوق، شیاد را از عاشق تشخیص دهد یا خیر. شاید درک این مطلب برای افراد میانسال دشوار باشد؛ زیرا هرچه از سن انسان می گذرد، محتاط تر می شود و حاضر نیست لذت ریسک کردن را به قیمت احتمال ضرر در آینده به جان بخرد. در حالی که جوان دقیقاً بالعکس است؛ وی حتی حاضر است جان خود را در این راه بدهد و علت اینکه در تمام انقلابات دنیا جوانان پیشتازند همین است. دقت کنید که این خصوصیت جوانی، یک خصوصیت منفی و مضر نیست که بزرگترها بخواهند با تذکر به جوانان، آن را در ایشان از بین ببرند. بلکه ویژگی ایست کاملاً نورانی که خداوند در جوان قرار داده و یکی از حکمت های آن همین است که جوامع از رکود دائمی نجات پیدا کنند. در واقع، دلیل محافظه کار شدن انسان در سنین بالاتر، وابستگی اش به دنیا و ترسش نسبت به از دست دادن چیزهایی است که در طول عمر جمع کرده (مثل ثروت، آبرو، اعتبار، شهرت، فرزند و...) علت تهوُّر جوان، عدم چنین وابستگی هایی است و لذاست که بر خلاف باور عامه، بیشترین پُتانسیل یک حیات عارفانه، در سنین جوانی است و همانطور که احادیث و عرفای ما تأکید کرده اند، کسی که در جوانی بار خود را نبندد، در سنین بالاترش به هیچ جا نخواهد رسید.

2.    گذشته از اینکه آیا این دلیل، برای جوان قانع کننده و موثر هست یا نه، به نظر می رسد به خودی خود دلیلی ناقص و احیاناً غلط است. آیا واقعاً تنها دلیل اینکه دختر نباید با پسر نامحرم هشر و نشر داشته باشد، این است که ممکن است او یک شیاد باشد؟ یعنی اگر دختر مطمئن باشد که فرد مقابل شیاد نیست، اشکالی ندارد با او به گردش و تفریح برود؟ مثلاً پسرخاله یا پسرعمه و یا حتی یک دوست خانوادگی یا کسی که از کودکی او را می شناسیم. ممکن است در اینجا یک ایراد طلبگی وارد شود و آن اینکه اثبات شیء، نفی ما عدی نمی کند؛ یعنی اینکه «اگر فرد شیاد بود، نباید با او گشت»، به این معنا نیست که «اگر شیاد نبود، می توان با او گشت». درست است که این قاعده یک قاعده ی عقلی و منطقی است، اما منطقدانان از آن رو بر آن تأکید کرده اند که انسان ها عموماً دچار غفلت نسبت به آن می شوند؛ یعنی (مثلاً در اینجا) وقتی ما به دختری القاء کردیم که دلیل بد بودن گشتن با پسر نامحرم این است که ممکن است او شیاد باشد، او ناخودآگاه تصور می کند که این، تنها دلیل است و اگر بر پسری صدق نکرد، پس نتیجه هم بر او صدق نمی کند و می توان با او به گشت و گذار رفت. متأسفانه در اینگونه سریال ها (نمونه دیگر، سریال فاصله ها) هیچ دلیل دیگری هم بر قباحت این رابطه ارائه نمی شود.

3.     نکته ی قابل توجه این است که اتفاقاً در جامعه ی ما اکثراً یا دست کم در بسیاری از موارد، شرایط اخیر برقرار است؛ یعنی در بسیاری از اوقات، هم دختر و هم پسر، هیچکدام واقعاً نیت شرورانه ای ندارند و به یکدیگر علاقه مند شده اند، اما والدینشان ازدواج شان را مصلحت نمی دانند. متأسفانه در این سریال ها مسأله ی پیچیده و جامعه شناسانه ی «ازدواج غیرهوشمندانه» به مسأله ی بزهکارانه ی «اِغوای سودجویانه» تقلیل می یابد. مشکل اصلی جامعه ما همه گیر شدن این باورِ غلط است که «برای ازدواج، تنها عشق کافیست» که بدبختانه در فیلم ها و سریال های دیگر القاء هم می شود. باز هم ای کاش منظور از باور فوق، عشق حقیقی و بنیه دار بود، نه تقلیل آن به صرف علاقه ی انسان نسبت به هشر و نشر با جنس مخالف. مشکل جامعه ما این است که والدین، در انتقال تجربیات خود به فرزندانشان ناتوان شده اند و علت آن هم البته القائاتی است که سینمای مسموم روشنفکری و همچنین فیلم ها و سریالهای آلوده غربی در پی آن بوده اند. یک سوژه ی خوب برای ساخت فیلم این است که دختر و پسری که به یکدیگر نمی خورند (مثلاً یکی مذهبی و یکی معمولی، یکی پولدار و یکی فقیر، یکی عصبی و یکی آرام، یکی سیاسی و یکی غیرسیاسی، یکی اجتماعی و یکی گوشه گیر و...) واقعاً به هم علاقه مند شوند، والدینشان متوجه این عدم سنخیت بشوند و سعی کنند آنها را با دلایلی صحیح متوجه این امر کنند، دختر و پسر قانع نشوند و به هر ترتیبی با یکدیگر ازدواج کنند، سپس تم اصلی فیلم اصطکاک هایی باشد که ایندو به سبب ناهماهنگ بودنشان با آن مواجه می شوند و سرانجام کار به طلاق ختم شود.

4.    ضعف دیگر این سریال این است که اگر ما واقعاً خودمان را به جای سارا بگذاریم، جدّا اشتباهی در عملمان نمی بینیم. دقت کنید که چون ما داریم از بالا به زندگی این افراد یک نگاه شامل می کنیم و همچنین از حوادث پشت پرده خبر داریم و شرارت های نیما را دیده ایم، سارا را محکوم می کنیم که چرا با یک آدم شرور می گردد. واِلا یک بار خودتان را واقعاً جای او بگذارید؛ آیا تابحال درخواستی غیرمشروع یا عملی منافی عفت یا غیراخلاقی و یا حتی بی ادبانه از نیما دیده اید؟ آیا نیما مستقیماً از سارا خواست که چادرش را کنار بگذارد؟ ممکن است بگویید درخواست از یک دختر نامحرم برای گشت وگذار رفتن، یک درخواست نامشروع است. توجه کنید که اولاً نیما از اول چنین درخواستی از او نداشت؛ اول کار خیلی مودب و محجوب وارد رابطه شد و درخواست هایش را با شیبی بسیار مناسب، به نسبتی که سارا با او احساس صمیمیت می کرد طرح می نمود. ثانیاً آیا سارا از بزرگترهایش دلیلی بر اینکه چرا گشت و گذار با پسر نامحرم اشکال دارد، شنیده است؟ احتمالاً خوانندگان محترم از این جمله متعجب شده و می پرسند: مگر خودش نمی داند که نباید با یک پسر نامحرم گشت؟ افلاطون در مباحث تربیتی اش نکته ی مهمی را متذکر می شود؛ وی می گوید تمام افرادی که در بزرگسالی دچار انحراف شده اند، کسانی بوده اند که در کودکی ارزش هایی که آموخته اند، بی دلیل آموخته اند. اینکه سارا چادر را کنار گذاشته، کاملاً منطقی است؛ زیرا پدری که نتوانسته و نمی تواند به فرزندش دلیل اینکه چرا با یک پسر نامحرم به گشت و گذار رفتن بد است را بفهماند (چونکه به احتمال قوی خودش هم دلیلش را نمی داند و چون در جامعه ای سنتی رشد یافته و با تضادی مواجه نبوده، هیچگاه برای خودش هم مورد سوال نبوده) چگونه می تواند او را نسبت به چادر، یعنی حجابی که حتی واجب هم نیست، قانع کند؟ لذاست که با نسیمی، تمام ارزش های بی دلیلی که تاکنون بدانها پایبند بوده، برایش از ارزش می افتند و نمی توان او را به زیر پا گذاشتن ارزش های پوچ (برای او) محکوم کرد. سارا یک غربزده ی مدرن است و در چالش بین سنت و مدرن، اگر دلیلی بر صحیح بودن سنت نیابد، به حکم سنت گریزی ذاتی و اتفاقاً پاکی که خداوند در نهاد جوان قرار داده تا جوامع، حتی در نحوه ی دینداری شان هم راکد نمانند، حق دارد مدرن را انتخاب کند (اینکه گفتم جوامع در دینداریشان راکد نمانند، منظورم مزخرفات سکولارها نیست، بلکه ارتقای سطح دینداریست که برای مثال در انقلاب اسلامی روی داد)
سارا درست در موقعی که از پسری به ظاهر پاک و مودب، محبت می بیند، از پدرش تقسیم توجه با دو نفر دیگر را می بیند، بعلاوه ی تندخوییِ بی دلیل نسبت به آن جوان معصوم (از نظر او که تابحال گناهی از وی ندیده). درست است که نویسنده قصد داشته شرائط را طبیعی طراحی کند، اما از آنطرف سارا را کاملاً مبرا کرده. مجدداً متذکر می شوم که ما چون از بالا به قضیه نگاه می کنیم و هم از شرارت نیما آگاهیم و هم بر سیر ایجاد تفرقه مشرفیم (یک انسان به سختی می تواند اتفاقات اطرافش را بصورت یک کل به هم پیوسته و سلسله ای مرتبط ببیند) بدی کار سارا را درک می کنیم. اما اگر خود شما در چنین شرایطی بودید، احساس می کردید که دارید کار بدی انجام می دهید؟ باز باید توجه داشت که دلخور شدن یک پدر بی منطق، از دست دادن دوست قدیمی، رفتن آبرو پیش در و همسایه و... وقتی آدم احساس کند شریک زندگی اش را یافته است و اگر شل بجنبد، ممکن است او را از دست بدهد، هیچکدام باعث عذاب وجدان جدی انسان نمی شوند.
نتیجه ی این چینش داستان اینکه ما نهایتاً معیار و ملاکی به دست دختر جوان جامعه مان ندادیم که اگر در چنین شرایطی قرار گرفت، از کجا بفهمد که چه باید بکند؟ پیام فیلم نمی تواند این هم باشد که دراینگونه موارد باید به حرف بزرگتر گوش کرد، چون بزرگتر واقعاً دارد بی منطق برخورد می کند (این را ضرب کنید در اینکه جوان، خود را درس خوانده و مطلع و نتیجتاً فهیم تر از پدرش می داند)


5.    کسی که واقعاً در اینگونه وقایعی مقصر است، در واقع پدر ساراست که اتفاقاً در فیلم محکوم نمی شود. دلیل بوجود آمدن این همه مشکلات، پدر ساراست که در تربیت فرزندش اهمال کرده است. یکی از اساتید نقل می کرد که یک وقتی پدری به وی مراجعه کرد که پسرم از من پول می خواهد؛ اگر به او بدهم، می دانم آن را در راه خلاف خرج می کند و اگر ندهم، خانه را ترک می کند؛ چه کار کنم؟ آن استاد به او جواب داد که تقصیر خودت است که با بی توجهی به تربیت فرزند، گذاشتی کار به جایی برسد که دیگر نتوان کاری کرد. متأسفانه امروزه شاهد وضع اسف باری در خانواده ها هستیم که تمام همّ والدین نسبت به فرزندشان، خورد و خوراک و حداکثر نمره ی مدرسه ی اوست (که همین ها هم امروزه دیگر به فراموشی سپرده شده اند؛ دیگر برای پدر و مادر اهمیتی ندارد که بچه روزی چقدر چیپس و پفک و شکلات و بستنی می خورد و به جای غذا، نوشابه می خورد. فقط ساکت باشد و مزاحم والدین نباشد، هر غلطی که خواست بکند) و دیگر صرف زمانی بعنوان «تربیت و پرورش فرزند» برای والدین امری غریب است. اینکه به موازاتی که وقتی صرف سیر کردن شکم او می کنند، وقتی هم صرف آموزش اخلاق و ادب و احکام دینی و بصیرت سیاسی او بکنند، امری بسیار عجیب به نظر می رسد.
پدر سارا می بایست بیش از آنکه نیما یا سارا را محکوم کند، خود را محکوم کند که در تربیت فرزندش اهمال کرده. در واقع نقش اصلی منفی در این فیلم، پدر مثلاً مذهبی ساراست (اینکه می گویم «مثلاً مذهبی» به این دلیل است که طبق روایات ما، والدی که حق اولاد خود را در تربیت او به جا نیاورد، دست کمی از فرزند آق شده ندارد) اما در این فیلم به هیچ وجه مورد حمله قرار نمی گیرد و از هر اتفاقی که در فیلم می افتد، مبرّاست و تنها مورد ستم قرار می گیرد. اینکه می گویم در تربیت فرزندش اهمال کرده، به این دلیل است که همین الآن هم هیچ دلیلی بر خواسته هایش از سارا ندارد، چه رسد به کودکیِ او.

6.    این مطلب که پدر سارا و همچنین هیچ یک از افراد فیلم، من جمله ریحانه (با اینکه زن مختار بوده!) دلیل قانع کننده ی بر قباحت این رابطه ارائه نمی کنند، آسیبی است فراگیر در آثار خصوصاً مذهبی صدا و سیما و سینما. آن آسیب این است در این فیلم ها شخصیت های مذهبی، عموماً توانایی اقناع طرف مقابل را خصوصاً در مباحثه ندارند و درستی حرفشان تنها با گذر زمان ثابت می شود. در کارهای سینمایی می توان به مریم مقدس و ملک سلیمان که هردو ساخته ی شهریار بحرانی است یا ابراهیم خلیل الله اشاره کرد. در مریم مقدس، زکریا، بعنوان پیامبری که از جانب خداوند برای هدایت مردم برگزیده شده، تقریباً در هیچ مباحثه ای نمی تواند سخن باطل کاهنان را رد کند! مریم که کلاً صحبت نمی کند! یا در ملک سلیمان، حضرت سلیمان در بحث با سران قبایل نمی تواند بر آنها پیروز شود. در ابراهیم خلیل الله، ابراهیم در مقابل استدلال نمرود، وقتی فردی را آزاد و دیگری را کشت و نتیجه گرفت که مرگ و زندگی انسان ها به دست اوست، هیچ جوابی نداشت (درحالی که در قرآن جوابش آمده) و تنها گفت که اگر می توانی، فردا جهت طلوع خورشید را عوض کن و قص علی هذا.
در این سریال نیز (مانند سریال فاصله ها) پدر و هیچ کس دیگر، استدلال قانع کننده ای در بحث با طرف مقابل ارائه نمی کند و هیچ جوابی هم برای استدلال او ندارد. مثلاً وقتی سارا به پدرش گفت که محرم و نامحرم و اینگونه حرف ها مال قدیم است و دنیا عوض شده، پدرش فقط عصبانی شد و هیچ جوابی نداشت که بدهد و طبق معمول این فیلم ها و سریال ها، در آخر کار معلوم می شود که حرف بی دلیل شخص مثبت داستان، درست بوده. توجه کنید که در این نحوه برخورد، نوعی عقل گریزی نهفته است؛ یعنی انسان دیگر نمی تواند به عقل اعتماد کند و آن حرفی را که کسی نتوانست رد کند را معیار عملش قرار دهد. اگر راه تشخیص صحیح و غلط، عقل انسان نیست، پس چه چیزی است؟ یعنی بعبارتی خداوند برای بشر هیچ وسیله ای برای اتمام حجت قرار نداده. خدا نعوذبالله افراد را بدون اقناع شدن، مجازات می کند. از طرفی، دین هم یک چیز غیرعقلانی است که قدرت استدلالش ضعیف است (پیغمبر خدا هم از پس مخالفینش بر نمی آید!) و کل کار، به دل واگذار می گردد.

7.    در مورد شیطان، همانطور که ذکر شد، برجستگی فیلم (حداقل تا اینجای کار) این است که نقش شیطان تقریباً بصورت واقعی آن پیاده شده و از تجسد او مانند فیلم های سالهای گذشته، پرهیز شده. اهمیت این موضوع در این است که اتفاقاً اولین حیله ی شیطان که اگر در آن موفق شود، باقی کارش آسان است، این است که به انسان بقبولاند که وجود ندارد؛ در واقع تنها اثر شیطان این است که بصورتی خیلی ظریف، وقتی انسان با خودش تأمل می کند، هر از چند گاهی نکته ای در فکر او زمزمه می کند، فکری به ذهنش خطور می دهد، بگونه ای که انسان فکر می کند این خودش است که دارد با خودش تفکر می کند و شیطانی در کار نیست. حتی او یک ایده و فکر را بصورت کلام هم مطرح نمی کند تا انسان سریع به خود بگوید: «این که بود که این حرف را در ذهنم زد؟» بلکه بصورتی خیلی ظریف، تنها توجه انسان را به چیزی جلب می کند.
حال اگر ما به جای آنکه به مخاطب القا کنیم مواظب چیزهایی باش که به دلت یا ذهنت خطور می کند (آنگونه که روایات گفته اند)، توجه او را به اطرافش جلب کنیم که مواظب باش افرادی که با آنها در ارتباطی، ابلیس نباشند، چه کمک بزرگی به شیطان کرده ایم؟! توجه کنید که چنین القائاتی در«ضمیر» و «ناخودآگاه انسان» می نشینند و انسان علی رغم اینکه می داند شیطان مجسد نیست، ناخودآگاه به دنبال او در بیرون خودش می گردد. لذا ما هر قدر بتوانیم شیطان را از تجسد دور کنیم، در تربیت افراد موفق تر بوده ایم. من هنوز به این نتیجه نرسیده ام که نریشن خواندن (روایت همراه فیلم) شیطان صحیح است یا خیر، اما در این فیلم همچنان نوعی گرایش به تجسدگرایی ابلیس باقیست. اینکه احتمال دارد یکی از افراد، یا شیطان باشند و یا با او در ارتباط باشند، یا آن صحنه که هنگام نریشن خوانی شیطان، دوربین به تاریکی گوشه اتاق می رفت، علی رغم تأثیری که بر کودکان نسبت به ترس از تاریکی می گذارد، به تجسدگرایی نیز نزدیک می گردد.(ممکن است برخی پاسخ دهند که ما در روایات هم داریم که ابلیس و جنود او گاهی بصورت انسانی ظاهر می گردند. اولاً می بایست در سند چنین روایاتی دقت نمود، زیرا بر خلاف سنت رایج خداوند است. ثانیاً بحث ما بحثی تربیتی است؛ شیطان اگر تجسد هم بیابد، باز نمی توان گفت که روش اصلی اش این است. روش اصلی شیطان که بسیار هم هوشمندانه است، همان است که ذکر شد. ثالثاً از مجموع روایات در این باب بر می آید که دیدن و ارتباط مستقیم با شیطان، تنها برای دو گروه ممکن است: مومنین خُلّص و شروران نجات نایافتنی که در دومی هم بسیار نادر است. حال آنکه در دو سریالی که تاکنون به تجسد شیطان پرداخته شده، یعنی «او یک فرشته بود» و «اغما»، افرادی که شیطان بر آنها تجسد یافته بود، انسان هایی نسبتاً معمولی بودند.)

نکات دیگری نیز به ذهن می رسد که باید دید در ادامه داستان برطرف می گردند یا خیر. من جمله که در ابتلائات الهی، که اکثراً جهت رشد انسان بر او نازل می گردد، معمولاً راه نجاتی وجود دارد، اما تا اینجای کار، ما تنها گره کور دیدیم که هیچ راهی برای باز شدن ندارد. نه روحانی فیلم، نه سید و نه حتی امامزاده، هیچ یک به دردی نمی خورند و این روند چنانچه ادامه یابد، نوعی ترویج سکولاریسم (بی خاصیت بودن دین در زندگی اجتماعی) و القای ظالم بودن خداوند می باشد.

جمع بندی اینکه ما می بایست برای اثبات قباحت ارتباط دختر و پسر نامحرم، دلایل محکم تری از امکان فریفته شدن ذکر کنیم و القای این دلیل بعنوان دلیل اصلی و بلکه تنها دلیلی که تاکنون از طرف صداوسیما در فیلم ها و سریال هایش ارائه شده، سبب می شود این رابطه برای جوان ما، در صورتی که به هر نحوی نسبت به طرف مقابلش مطمئن باشد (مانند پسرخاله و پسرعمه و دوست قدیمی و فامیلی) موجه و بی اشکال جلوه کند. برای یافتن مباحث و دلایل عمیق تر در این زمینه، خوانندگان گرامی را به سخنرانی حجت الاسلام پناهیان با عنوان «روابط دختر و پسر» در همایش «جوان امروز، جهان فردا» ارجاع می دهم.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها